جدول جو
جدول جو

معنی درنگی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

درنگی دادن
(پَ / پِ کَ دَ)
مهلت دادن. امهال. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، تأخیر. تأخیر کردن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ /پِ سِ کَ دَ)
آهسته و کند شدن. متأخر گشتن. ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی). التیاء. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بطاءه. بطوء. تبطیه. تعبیم. رخن. ریث: تباطؤ، درنگی شدن در رفتن. عتم، درنگی شدن تاریکی شب. (تاج المصادر بیهقی) ، صبر کردن. ثبات ورزیدن:
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
فردوسی.
، مهمل و بیکاره شدن. غیرثابت قدم گشتن:
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَتْ تُ بُ دَ)
رنگ بخشیدن. رنگ کردن:
بیاسود یک هفته بر جای جنگ
به یاقوت می روی را داد رنگ.
نظامی (از آنندراج).
، رنگ پس دادن. رنگ از دست دادن، رنگ گرفتن یا ستاندن. متغیر شدن رنگ بسبب خجالت و انفعال. (آنندراج). رجوع به رنگ گرفتن شود:
می دهد رنگی و رنگی می ستاند هر زمان
بس که دارد انفعال از چهرۀ دلدار گل.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ سِ پَ شُ دَ)
تأخیر کردن. کندی کردن. آهستگی کردن. ابطاء. (دهار) اکراث. الباث. تبطئه. (دهار) (المصادر زوزنی). تثبیط. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی). تربیث. (تاج المصادر بیهقی). تعجیز. (دهار). تلبیث. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) :
بیاور بدین مرد جنگی سپار
درنگی مکن زود اکنون بیار.
فردوسی.
تکذیب، درنگی نکردن. کلأ، درنگی کردن و پس ماندن وام. هنبته، سستی و درنگی کردن. (از منتهی الارب) ، بطی ٔ کردن. کند کردن، اقامت کردن. وقف کردن:
ندانی که من در اقالیم غربت
چرا روزگاری بکردم درنگی.
سعدی.
صرم، درنگی کردن و انتظار نمودن نزد کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ شُ دَ)
مهلت دادن. زمان دادن:
چوضحاکش آورد ناگه به چنگ
یکایک ندادش زمان درنگ.
فردوسی.
زمانه ندادش بر آن بر درنگ
به دریا بس ایمن مشو از نهنگ.
فردوسی.
زمانه زمانی ندادش درنگ
شد آن شاه هوشنگ با رای وهنگ.
فردوسی.
چو اسفندیار اندر آمد به جنگ
ز کینه ندادش زمانی درنگ.
فردوسی.
، اقامت دادن. سکونت دادن. مسکن دادن. جا دادن:
بدین خانه امشب درنگم دهی
همه مردمی باشد و فرهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنگ دادن
تصویر درنگ دادن
مهلت دادن، زمان دادن، سکونت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنگ دادن
تصویر پرنگ دادن
برق و جلا دادن رونق دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
تلوينٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
Tinge, Tint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
teinter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
לצבוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
رنگنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
রঙ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
ทาสี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
kupaka rangi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
renk vermek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
색을 입히다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
色をつける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
kleuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
mewarnai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
रंगना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
tingere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
tingir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
给...上色
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
farbować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
фарбувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
färben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
окрашивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رنگ دادن
تصویر رنگ دادن
teñir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی